عاشقانه

عاشقانه مینویسم برای عاشقانه واقعی

عاشقانه

عاشقانه مینویسم برای عاشقانه واقعی

نشان جاودان

نشان جاودان

آری آغاز عشق است ، تنها نشانه جاودان این جهان .

واژه ای خاص که آفریده شد تا وجود آدمی را برای ابد تسخیر سازد.

پروردگار آدم را از مشتی خاک برگرفت و از خود در او دمید

و یقینا هر که پروردگار در او بدمد عاشق می شود

بی شک برترین هدف آفرینش عشق است

و والاترین وظیفه آدم عاشقی است

او می فرماید : شما آفریده شدید تا عاشق باشید و تنها آزمونتان همین است.

و نیز عشق مجال سخن گفتن است با من ، پس با من گفتگو کنید.

عشق همان معجزه ایست که خاک را به نور بدل سازد.

عشق نام من است و نام دیگر آدم.

پس به سوی من آئید که برترین شما عاشقترین شماست.

پس بار پروردگارا : از من هر آنچه دارم و هر آنچه خواهی بگیر

باشد که دنیای فانی و بهشت ابدی را نداشته باشم.

اما نباشد. هرگز نباشد. که در قلبم عشق نباشد.

هرگز نباشد

امید که تا آخرین روز خدا سینه ای بی عشق مباد. آمین

« ت . ا . جابر عابدی »

الهی!

گاهی به خود نگرم ، گویم از من زارتر کیست؟

گاهی به تو نگرم ، گویم از من بزرگوارتر کیست؟

بنده چون به فعل خود نگرد ، به زبان تحقیر از کوفتگی و شکستگی گوید :

پر آب دو دیده و پر آتش جگرم               پر باد دو دستم و پر از خاک سرم

چون به لطف الهی و فضل ربانی نگرد ، به زبان شادی و نعمت

آزادی گوید :

چه کند عرش که او غاشیه من نکشد؟         چون به دل غاشیه حکم و قضای تو کشم

بوی جان آیدم از لب ، چو حدیث تو کنم         شاخ عزّ رویَدَم از دل ، چو بلای تو کشم

« خواجه عبدالله انصاری »

شما و تو

« شما » و « تو»

به اشتباه جای شمای خشک و مودبانه را با توی صمیمانه عوض کرد و مرا بعوض شما ، تو خواند. بی اختیار رویای خوشبختی بر روح شیفته من بوسه زد. اکنون متفکرانه پیش روی او ایستاده ام و نمی توانم لحظه ای از او دیده برگیرم. بزبان می گویم : شما چه دختر مودبی هستید. اما در دل فکر می کنم: چقدر تو را دوست دارم!                               « پوشکین » 

 

                                              ****‌‌‌      ****      **** 

گاهی به این حقیقت یاس آور اندیشه کن 

که زنده های امروزی چیزی 

جز تفاله یه زنده نیستند.                          « آلفرد هیچکاک »

بیداری

بیداری

ای رویای من، ای رویای شیرین من، خداحافظ!

ای خوشبختی شبهای دراز، کجائی ؟ مگر نمیبینی که خواب آرامش بخش از دیدگان من گریخته و مرا، در تاریکی عمیق شب، خاموش و تنها گذاشته است؟

بیدار و نومیدم. به رویاهای خود می نگرم که بال و پر گشوده اند و از من می گریزند. اما روح من با غم و حسرت این رویاهای عشق را دنبال می کند.

ای عشق، ای عشق، پیام من را بشنو. این رویاهای دلپذیر را بنزد من باز فرست. کاری کن که شامگاهان، مست باده خیال ، در خواب روم ، و هرگز بیدار نشوم.

« الکساندر پوشکین »

گریه من

ز آتش دیده و جان خون گریه آرام میکنم 

ز دیده چشمان او من رو به آسمان میکنم 

من عاشقترین غم داده ام 

آواره ای جانانه ام 

من مجنون لیلی نیستم 

من فرهاد شیرین نیستم 

من شیفته ام خود شیفته ام 

من عاشقی بیشیله ام 

من عاشقم ........................عاشقم..........................................!  

  

« محمد بهرامی »