عاشقانه

عاشقانه مینویسم برای عاشقانه واقعی

عاشقانه

عاشقانه مینویسم برای عاشقانه واقعی

شفق

شفق

روزگاری عاشق این چشمها بودم ... خدا می داند که چه اندازه این دو دیده را دوست داشتم و چسان هرگز نتوانستم دل از مردمک سیان جادوگر آنها بردارم.

در دل این نگاه مرموز که فروغ زندگی از آن می تافت، یکدنیا رنج نهفته بود و با من سخن می گفت. یکدنیا هیجان و هوس به من می نگریست.

گویی صاحب نگاه خود چون هوس پر آزرم و چون هیجان پرشور بود ، خاموش و افسرده در سایه مژگان سیاه خود می زیست.

هزاران بار بدین چشمها نگریستم و یکبار نشد که به دیدنشان پریشان نشوم. یکبار نشد که آنها را ببینم و بی اختیار اشک در دو دیده نیاورم.

« ایوانویچ تیوچف »

****           ****         ****

نگاه

بر شیشه ، عنکبوت درشت شکستگی تاری تنیده بود

الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید

وان شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت

چشم تو ماند و ماه

وین هر دو

دوختند به چشمان من نگاه !

« نادر نادرپور»

****    ****    ****

پیوند ناگسستنی

بوته اقاقیا بودم ، با عشق تو بزرگ شدم ، حالا که درختی پرشاخ و برگ شده ام ، بیا و مرا از ریشه بیفکن ، دلم می خواهد هیزم شکن این درخت تو باشی .

شاخه زنبق بودم ، با عشق تو گل دادم. حالا که شاخه ای پر گل شده ام ، بیا و مرا بچین. آخر اگر تو مرا نچینی ، برایم خار و گل چه فرق خواهد داشت؟

آب چشمه بودم. با عشق تو از دل سنگ بیرون آمدم. حالا که سر از سنگ خارا بدر آوردم ، بیا و مرا بنوش ، مرا که بلور شفاف نیز به درخشندگیم رشک می برد بنوش.

پروانه بودم. با عشق تو بال و پر یافتم. حالا که پر وبال گشوده ام، بیا و مرا در دام انداز. بگذار آتش عشق تو بال و پرم را بسوزاند.

بخاطر تو رنج خواهم برد ، زیرا غمی که از عشق تو بر دلم نشیند برایم فرح بخش است. نمی دانی چطور روز و شب در آرزوی هیزم شکنی تو، در آرزوی گل چینی تو، در آرزوی عطش تو، در آرزوی آتش تو هستم.

بگذار زخم عشق تو بر دلم نشیند تا خونی را که از آن بیرون خواهد جهید، چون گوهری لعلگون ارمغان تو کنم.

بخاطر تو، در جای زیورهای عادی، گیسوانم را با هفت خار بلند خواهم آراست، و بجای یاقوتهای گرانبها، دو شراره خون فام آتش از دو گوشم خواهم آویخت.

آنوقت، ای محبوب من، بدیدار تو خواهم آمد تا مرا در عین رنج بردن خندان بینی و گریان در آغوشم گیری. در آغوشم گیری تا بیش از همیشه مال تو باشم.

« خوانا دایبار بورو »

****    ****    ****

حقیقت عشق

حقیقت عشق

عشق و شهوت ، نور و ظلمت ، پیشرو با مانده جای ، نیستند همدم.

همدم عشق است پاکی و صفا، مهر و وفا، کوشش برای درک زیبایی دنیا.

همدم شهوت بود آلودگی بر زشتکاریها و پستیها و انواع رذالت ها، نه پاکی و صفا.

همدم نور است زیبایی و تابانی، نمایانیدن راهی ز چاهی، راه کج از راست راهی.

همدم ظلمت بود، اهریمنان پست بدافکار، آن خونخوارهای وحشی ، آن جلادهای پست انسانها، که در تاریکی و وحشت ره نیکو و بد، تشخیص نتوان داد.

پیشرو با راستی می تازد و با خود جهانی را براهی نیکو و نو، راه بر، گردد، بسوی پیش چشم اندازد و نوسازی آغازد.

مانده جای ، سنگی است بر روی کتابی، سد راه پیشرفت اجتماع ، مانع پیشی گرفتن، باعث زحمت.

ای جوانان عشق شهوت نیست، شهوت عشق نیست، نیکو بیاندیشید.

عشق از پاکی و با از خود گذشتن، از جوانمردی، جدا نیست.

مادران طفلها، قربانیان راه ملت و میهن، خادمین اجتماع ، از عاشقانند.

عشق را با پستی و نیرنگ، با زشتی و شهوت در نیامیزید، عشق را آلوده منمایید، اگر پاکید.

**** **** ****

حضرت علی بن ابیطالب(ع) می فرمایند:

آغاز شهوترانی شادمانی و فرجامش تباهی جاودانی است.

ای عشق

« محمود درویش » می گوید:

ای عشق! ای گل ایستاده من در آنسوی زمان و حواس،

ای کسی که لبانت بوسه ای که در پوست من صلیبی از یاسمن نقش می زند یک بار به خواب من بیا تا جنونم برگردد!

ای عشق! از تو دور شدم تا به تو نزدیک شوم و زمان را یافتم. اکنون با زمان معاشقه می کنم

و من آتش عشق را در صاعقه معشوقم ربودم

برایم چیزی باقی نمانده جز آنکه در سایه ای که سایه توست آواره شوم

برایم چیزی باقی نمانده جز آنکه در صدایی که صدای توست ساکن شوم و اکنون صلیبی در خیابان پشتی ایستاده است...

**** **** ****