عاشقانه

عاشقانه مینویسم برای عاشقانه واقعی

عاشقانه

عاشقانه مینویسم برای عاشقانه واقعی

خداحافظ

بچه ها خداحافظ  

از آشنایی با همتون لذت بردم  

حرفه دیگه ای جز خداحافظی ندارم 

خداحافظ دوستای خوبم  

همیشه ماندگار

یاد تو بارها و بارها در ذهن ویرانم تداعی می شود یاد روزهای بارانی در زیر آلاچیق عشق. و یاد شب های پرستاره که زیر نور کهکشان محبت ساکن بودیم و یاد آن حرف های قشنگ که از جنس دلت بود با یاد تو به دور دست های خیال سیر می کنم و با یاد تو از غم ها فارق می شوم یاد تو بر این دل مجروح مرحم است یاد تو روح سبز زندگی را در کالبد وجودم زنده می سازد یاد تو تداوم بخش راه زندگی است و تو پندار که ابرها گریستن خود از یاد برند باشد که پرندگان پرواز را فراموش کنند گویی که خورشید پرتو افشانیش را دریغ دارد ولی بدان که تو در خاطر خسته ام رخنه کرده ای و چون گل سرخ شقایق و پرستوی عاشق همیشه جاودان خواهی ماند. مهربانم ، هرگز از یاد خسته ام برون نخواهی شد و تو را چون خالق هرچه لطافت و عشق است دوست دارم و می پرستم ... « نگار قاسمی»

حال آپیدن ندارم  

 

مسافر لحظه ها

یک شبنم ، این است آن منی که از سالهای دراز

از نخستین روزی که به خویش چشم گشوده ام . بر دوش کشیده ام .

و از گرماها و سرماها و شکست ها و پیروزی ها و سفرها و حضرها و شادی ها و غم ها گذشتم و گذراندم و آوردم.

بعد از آن همه سالها اینک تنهای تنها و اکنون کارم سفر است و تنهاترین مسافرم.

در زیر کوله باری سنگین از این تنهایی و سفر ، پشتم خم گردیده

و استخوانهای قلبم به درد آمده است.

و می روم و راه طولانی لحظه ها در پیش رویم تا افق کشیده شده است

و از هر منزلی تا منزل دوردست دیگر لحظه ای است.

و اینچنین من باید صدهزار ، میلیون ها لحظه را طی کنم تا برسم به یک روز یا یک شب ، روزی از روزها ، شبی از شبها.

خواهم افتاد و خواهم مرد ، اما می خواهم هر چه بیشتر بروم

تا هرچه دورتر بیفتم ، تا هر چه دیرتر بیفتم.

هر چه دیرتر و دورتر بمیرم.

نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ، پیش از آنکه می توانسته ام بروم ،

بمانم ، افتاده و جان داده باشم .

دوست دارم به یاری این سفر اتز این منزل از این لحظه ها و از این خاطرات

هرچه دورتر و دیرتر بروم و بمیرم . همین ...

« دکتر علی شریعتی »