عاشقانه

عاشقانه مینویسم برای عاشقانه واقعی

عاشقانه

عاشقانه مینویسم برای عاشقانه واقعی

عاقبت خواهی رفت

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی ز کجا آمده ای

خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

این کوزه چو من عاشق زاری بودست

دربند سر زلف نگاری بوده است

این دسته که بر گردن او می بینی

دستیست که بر گردن یاری بوده است

ای چرخ فلک ، خرابی از کینه توست

بیدادگری شیوه ی دیرینه توست

ای خاک اگر سینه تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه توست

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور گرفتی همه عمر

دیدی چگونه گور بهرام گرفت

« خیام »

داغ تنهایی

آنقدر با آتش دل ساختم تا سوختم 

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم 

سرد مهری بین کس بر آتشم آبی نزد 

گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم 

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع 

لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم 

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب 

سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم 

سوختم از آتش دل در میان موج اشک  

شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم 

شمع و گل هم هر کدام از شعله ای در آتشند  

در میان پاکبازان من نه تنها سوختم 

جان پاک من « رهی » خورشید عالم تاب بود 

رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم 

« رهی معیری »